ما داریم می رویم مملکت بی صاحاب ماندۀ بی در و پیکر خودمان . فردا صبح . به جان تک دانه مادرمان هم اصلاً شاد نمی باشیم . مرده شورمان را هم اگر می خواهید ببرند بگویید بیایند ببرند . ما همینیم . کاریش نمی توان کرد !
متنفریم از:
- هم وطنانی که پشت کانتر فرودگاه دبی مثل پشه جمع می شوند و صف و نوبت به فلانشان است.
- پرسنل ماهان ایر که پشت کانتر آدم را به چشم سگ همسایه نگاه می کنند و زورشان می آید حرف بزنند . حتی دریغ از یک لبخند.
- پرواز ماهان ایر که تاخیر را روی شاخش قرار داده .
- خدمۀ پرواز که ارث پدرشان را طلبکارند وقتی ارزان ترین آبنبات موجود در جهان را به آدم تعارف می کنند .
- هواپیمایی که احتمال سالم رسیدن و مردن در آن به نسبت عادلانۀ پنجاه پنجاه تقسیم شده است .
- پله هایی که یدک کشش نمی داند کی و برای کدام پرواز باید برود .
- ملتی که برای جلوتر ایستادن در صف پاسپورت به هم پشت پا می زنند .
- ماموری که به چشم یک قاچاقچی نگاهت می کند .
- کارگری که چمدانت را با نفرت روی نقاله پرت می کند .
- فرودگاهی که بیست سال وقت صرف ساختنش شد و آخر سر بیشتر شبیه طویله درآمد تا فرودگاه بین المللی .
- خانواده ای که پشت شیشه ادای ذوق مرگ شدن را در می آورند ولی ته دلشان هزار عقدۀ ناگشوده پرپر می زند .
- بوس و بغل های زورکی .
- سکوت سنگین در ماشین با سوالهای گاه و بیگاه از سر ناچاری .
- پس از دویست بار آمدن و رفتن به فرودگاه ، باز هم هر بار بحث احمقانۀ از نواب برو ، بعد از پارک وی برو تو رسالت یا از جمهوری برو تو ولی عصر خلوت تره !
- چسبیدن به صندلی از ترس رانندگی های وحشیانه .
- رسیدن به پارکینگ خانه و پراید سفیدی که جلوی در پارک کرده و رفته . دزدگیرش نیم ساعت عر می زند و صاحبش با خونسردی مشغول چریدن در علفزار بدبختی هایش است .
- مملکتی که از بالا تا پایین ، کلاً همه ، همه چیز به آنجایشان است و هیچ مشکلی ندارند و همه به طرز رقت انگیزی خوشحال نشان می دهند و شمال می روند و فحش می دهند .
مملکت خوبم ، مملکت عزیزم ، مملکت قشنگم ! از تو متنفرم ! اول از همه از مردن می ترسم ، دوم اینکه مجبور شوم برگردم و در تو زندگی کنم .
اگر شوق دیدن ناز بانو و فرشته نبود همین حالا مرده بودم . آنوقت می توانستید وردارید مرده شورم را با خودتان ببرید شمال !
اینجوری است دیگر ، کاریش نمی توان کرد !