۱۳۹۰ فروردین ۲۹, دوشنبه

اردیبهشت

بعد از دی ، در بین یازده ماه باقی مانده به اردیبهشت ارادت بیشتری دارم . اول اینکه بالاخره هوا گرم میشه (از سرما متنفرم ) ، دوم تولد یه سری آدمایی که دوستشون دارم ، خواهرم (که البته کلا با تره خورد کردن میونه ای نداره ! نه که بی احساس باشه ها ! مچ دستش درد می گیره ، واسه همینم به خودش زحمت نمی ده برا کسی تره خورد کنه ) ، پسرخاله ام (که هم سنیم و هم بازی و هم کلاسی و همه چی با هم بودیم و الان مرده شور این دنیای گردالی رو ببرن فقط هم سنیم و یه 6 ساعتی شیرین با هواپیما بینمون فاصله است ) ، و یه دختر کوچولوی دوست داشتنی که همین روزا یک سالش میشه ، خلاصه تولد این آدما هم تو همین ماهه و از همه مهم تر اردیبهشت رو دوست دارم چون خدا رحمتش کنه خیلی سال پیش یه آدم خوبی رو تو این ماه ترور کردن و روزش رو گذاشتن روز قدر دانی از معلم ها .
روایته از حضرت علی که کسی که به من چیزی بیاموزد ، مرا بنده خویش ساخته ، من نسبت به معلم هام همین احساس رو دارم . البته اونایی که چیزی به من آموختن ، معلمای شیمی و فیزیک و ریاضیات جدید و اینا بیچاره ها سعیشونو کردن ولی من چون این درسارو دوست نداشتم در نتیجه چیزی ازشون نیاموختم !. غیر از معلمای مدرسه ، معلم های دیگری هم داشتم که آموخته هاشون مسیر زندگیم رو عوض کرد ، بعضا دوست بودن و بعضا هنوز هم دوستند . با افتخار و برای یادگار ، تک تکشون رو اسم میبرم و آرزو می کنم سالم و سلامت باشند و تا پایان عمر مدیون همه هستم:

- خانم رضایی ، معلم کلاس اول دبستان شادی ، که دیکته را در قالب داستانی بی نهایت زیبا از جوجه گنجشکی که پریدن نمی دانست در طول سال برایمان می گفت و پرواز اندیشه را در شش سالگی به من آموخت . یادم می آید گاه داستان چنان غمناک می شد که ما گریه می کردیم و دیکته می نوشتیم .
- آقای کی نیا ، معلم ادبیات راهنمایی که به من مهار فکر و پیاده کردن آن بر روی کاغذ را آموخت.
- آقای عباس دبستانی ، معلم ادبیات دبیرستان که درهای دنیای شعر کهن را به رویم گشود.
- آقای شریفی ، معلم زبان دبیرستان که می دانست استناد به کتاب های آن دوره کار هرز است و هزار نکته دیگر بجای آن اموخت.
- آقای غفوری ، استاد زبان دانشگاه ، جوانی دوست داشتنی که افغانی بود و پایه مکالمه را برایم استوار کرد.
- آقای حسن زراعتی ، که دستم را گرفت و مرا وارد کسب و کار کرد . اولین درآمدم به لطف او بود.
- خانم نکیسا محمد حسینی ، معلم انگلیسی در موسسه خصوصی و بعد تدریس خصوصی گروهی ، که شیرین بود و شیرین می آموخت . ماشین سنگین و کند انگلیسی مرا او هل داد و در سراشیب انداخت. هنوز دوستیم و هنوز وام دار بزرگواری هایش.
- آقای کاوه صادقی ، معلم خصوصی انگلیسی که با من در ماشین پرید و در این جاده پر پیچ و خم به من مهارت رانندگی آموخت . هنوز دوستیم و هنوز مرعوب شخصیت تاثیر گذار و در عین حال دوست داشتنی اش هستم.

از درس و مدرسه که بگذریم در وادی هنر و زندگی ، مدیون این بزرگوارانم:
- خانم اوحدی ، که نخستین مضرابهای سنتور مرا رهنمون بود.
- استاد مجید کیانی ، که اهمیت ردیف موسیقی را برایم روشن نمود.
- استاد حشمت عطایی ، که هیچ گاه رسما شاگردش نبودم اما در دوران دوستی و مراودت با او ، بسیار در نوازندگی تار آموختم .
- خانم سهیلا ابداعی  ، که مرا از یک آدم معمولی به آدمی که سرش برای هنر درد می کند بدل کرد . گرافیک و نقاشی را از او آموختم.
- خانم سیما سلطانی ، که در وادی کتاب ، هنر ، فلسفه ، زندگی ،.... بسیار از او آموختم.
- خانم مریم زینالی ، که هر چه از کامپیوتر می دانم به مدد زحمات اوست به همراه بزرگوارانی چون آقایان علیزاده و نوری و مرحوم ماطاووسیان.

و در پایان ، شریک و رفیق و همراه و دوست و غمخوار و دمساز زندگی ام ، همسرم ، که من را ، به من آموخت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر