۱۳۹۰ آبان ۷, شنبه

خسته نمی شوم

چقدر باید بجنگم ، ببــازم ، و باز هم قدردان و عاشق این روزگار باشم . چقدر باید ابلهانه بایستم تا بازنده خطابم کنند . چقدر باید هر روز ، به خودم نهیب بزنم ، که من ، بازنده نیستم ! منِ از پیش باخته ، منِ پیش از شروع ، به آخر رسیده . تا کی باید هر روز صبح ، کمر شکسته ام را به سختی راست نگه دارم ، به آسمان نگاه کنم ، بسم الله بگویم و انگار برای شروعی تازه راه می افتم ، تمام سنگینی گذشته را بر دوش بگذارم ، بلکه امروز به مقصد برسانمش . تا کی باید هر روز غروب ، کوله بار سنگین تر شدۀ تلاش های بی فایده ام را پشت در بگذارم ، لبخند بزنم ، و عاشقانه های زندگی ام را زمزمه کنم . نکند می دانند جنبۀ بُرد ندارم ، پرهیز می کنند مبادا یک وقت مجالم بدهند ، دست های بُرده ام را بشمارم . نکند اصلاً دستی نبرده ام !
دیده نمی شوم ، می دانم . از بس که سینه خیز رفته ام ، سینه بر خاک کشیده شده ام . بر خاک افتاده ام . از بس که هر بار برخاسته ام ، با همان لبخند ابلهانه بر لب ، خاک ها را تکانده ام ، ایستاده ام ، تا باز به تکانی ناگهانی ، طناب را بکشند ، پهن زمین شوم . بر خاک کشیده شوم .
خسته نیستم ، خسته نمی شوم . فقط ، نفسم دیگر ، کامل بر نمی آید .

۱ نظر:

  1. Ghorbooonet beram amoo hadiiiii....... Midooooonam ke emkan nadare kam biariiii... Doooooset daraaaaMmmm

    پاسخحذف