اواخر دهۀ هفتاد و اوایل دهۀ هشتاد شمسی خانوم ، تو زاهدان که سهله ، تو تهرانشم کافی شاپ به معنای امروزیش به هم نمی رسید . اواخری که با نقره ساب قصد جلای وطن کرده بودم و در جستجوی زمان از دست رفته در تدارک ترک ماترک ! ، کافی شاپ رئیس ، اون پشت مشتای هفت تیر تازه باز شده بود . البته بودن ، قهوه فروشیای ارمنی و صد البته کافه نادری معروف ، ولی اون موقه هنوز اسپرسو ، کاپوچینو ، فراپاچینو واژه های نامأنوسی بود . اینه که من و نسکافه هنوز دوستای خوبی بودیم .
تا این که زد و اومدم دبی . اوایل تنها بودم و مشغول رتق و فتق امور تا خونه ای پیدا بشه و وسایلی سر و سامون بگیره و سر و همسر بتونن بیان . یه شب تو دفتر نشسته بودم و حوصله ام سر رفته بود . زدم بیرون یه مسافتیو پیاده گز کردم تا رسیدم به یه مرکز خرید . علاقه ای به گشت و گذار مغازه ای نداشتم ، مخصوصاً با جیب خالی . ولی به تماشای مردم کلاً خیلی علاقه مندم . دوست دارم یه جایی که رفت و آمد هست ، لم بدم رو یه مبل نرمی و آدما رو تماشا کنم . دوست دارم فکر کنم همشون خوشبخت و خوشحالن . یا اگه نیستن ، براشون آرزوی خوشبختی و خوشحالی کنم .
یه کافی شاپی بود به اسم Gloria Jean’s که دیوار دور و برش نبود و مشرف به فضای فست فودای زنجیره ای . اون شب اون اونجا بود و صد البته هنوز Starbucks و Costa و Caribou فرقی به حالم نداشتن . راجب اسم قهوه ها هم هیچ نظر خاصی نداشتم . اینه که شروع کردم یارو رو سوال پیچ کردن . لاته و کاپوچینو و اینا که شیر داشت و خوب نمی تونستم بخورم . امریکانو تو لیست ، بالا تر بود ، گفتم بذا اینو امتحان کنم .
اون شب تازه فهمیدم نستـله چه کلاه گشادی سرم گذاشته بوده ! واااای چه عطری ، چه اثری ، چه کیفی ! اون آدم افراطیه ، دوباره از یه چیزی خوشش اومد ....! زیادی هم خوشش اومد !
.
I’ll be back (با همون لهجۀ آرنولد !!)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر