۱۳۹۰ خرداد ۱۰, سه‌شنبه

بار بلژیکی

دیشب ، تو یه بارِ خلوت نشسته بودم . لیوانِ هنوز نیمه پر آبجوی تیره رنگ بلژیکی جلوم بود . موسیقی ملایمی پخش می شد و تقریبا همۀ هفت هشت نفر توی بار ، پشت میزا ، در جهت های مختلف ،  بی سر و صدا ، به روبروشون خیره بودن .  بعضیا دست به لیوان ، بضیا سیگار می کشیدن ، بعضی آرنجاشونو گذاشته بودن رو میز و دست زیر چونه ، یکی دو تا هم لم داده بودن رو صندلیا . جذب موسیقی آروم ، تو فضای کم نور بار ، با چراغای سبک کشتیای قدیمی ، و مختصر نوری که از زیر پیشخون و پایین پله های سن رقص سو سو می زد ، همه غرق افکار خودشون بودن .
یه خانومی تقریباٌ سی و دو سه ساله ، روی سن ، به آرومی و با حرکاتی نرم و آهسته ، انگار که خودشو سپرده باشه دست امواج ملایم موسیقی ، می رقصید .
لباس مشکی ساده ای تنش بود ، موهاش به طلایی می زد و تقریبا تا روی شونه هاش میومد ، ولی مانع نمی شد گردن ظریف و زیبایی که به ملایمت به یک سو قدری خم شده بود ،از دید پنهون بمونه . پوست سفید و چهره ای کشیده و استخونی داشت و آرایش مختصری ، با وقوف کامل به اینکه زیبایی ذاتیش نیازی به بزک اضافه نداره ، روی صورتش نقش بسته بود . گوشۀ لبهای نازکش انگار به یه لبخند ناپیدای همیشگی متمایل بود . توی اون نموره نور بار ، رنگ چشاش قابل تشخیص نبود ، ولی می شد گفت اگه سبز نیست ، قهوه ای- عسلی روشنه .
بازوهای لطیف و ساعد کشیده و انگشتای ظریفشو تو هوا چنان به آرومی تکون می داد که به نظر می رسید داره با یه رشتۀ نامرئی ابریشم ، چیزی میبافه .  با هر حرکت شمردۀ پاهاش ، دامنِ پیراهنِ تا روی زانوش ، تاب می خورد . از پاشنۀ نه چندان بلند کفشاش وقتی حسب ملودیِ آهنگ ، قدم بر می داشت ، هیچ صدایی در نمیومد .  سر ضربای کُند موسیقی ، کمر باریک و باسن خوش تراشش چرخ متانسبی می زد و دایره ای محو ، تو فضای اطرافش ترسیم می کرد .
با چشمای تقریبا نیمه بسته ، صورتش حالتی مقدس و احترام برانگیز گرفته بود . میشد حدس زد که موسیقی ، اونو به خاطره هایی دور از عشقی بی سرانجام برده . میشد فهمید به آرزوهای دست نیافتنی اش تو رویا ، نزدیک تر شده . چقدر دلچسبه رسیدن به آرزوهایی که هیچوقت ، از هیچ راه دیگه ای نمیشه بهشون رسید . چقدر دل نشینه تماشای بانویی اینچنین ، در حال رقص .  
من مجذوب حرکاتش بودم و دیگران در خلسۀ شراب و بارش نم نم افکار بیهوده .
گه گداری در حال رقص ، گوشۀ چشمی به دور و بر مینداخت . نگاهمون تلاقی کرد و هزارم ثانیه ای به اندازۀ هزار سال ، تو گرۀ نگاهمون گرفتار شدیم . مکثی کرد و لبخندی به لب اورد . به سمتم اومد و دستمو گرفت و روی سن برد . به دشواری نفسمو کنترل می کردم . به التماس از قلبم خواهش می کردم آروم تر بزنه . چقدر دلچسبه رسیدن به پاسخ اشتیاق ، چقدر دل نشینه تماشای بانویی اینچنین ، در حال رقص . 
در آغوش هم رقصیدیم ، انگار ساعت ها ، به آرومی ، اینقدر آروم که میشه گفت تقریباَ بی حرکت . نفس گرمش گردنمو نوازش می کرد . دلم میخواست تا ابد سرش رو شونه ام باشه ، دستاشو از پشتم به هم رسونده باشه ، دستامو دور کمرش حلقه کرده باشم . کسی چه می دونست ؟ شاید این آخرین باری بود که با هم می رقصیدیم ! ... .
آهنگ تموم شد ... دستاشو آزاد کرد و دستامو رها ! ..... رها شدم با یک عالمه چیزهای ندونسته ......     .
چقدر سخته تصور پرواز ، برای کبوتر پر بسته .
چقدر دل نشینه .........تماشای بانویی اینچنین ، در حال رقص . 
...
.
.
.
  داستانی که خوندین ، ترجمه – برداشت آزادی بود از :
I love to watch a woman dance
Written by: Larry John McNally
From: “Long Road Out of Eden”  by EAGLES
………………………………………………………………………
I love to watch a woman dance
She bows her head and lifts her hands
Her hips begin to circle slowly
Her eyes have closed; her face is holy
She holds the whole world in trance
I love to watch a woman dance
Yeah, I love to watch a woman dance

She likes the slow songs of love lost
They take her a million miles away
'Cause to dream, sometimes, is the only way
To go places you can't get to any other way
Our eyes connect; she takes my hand
I love to watch a woman dance
Yeah, I love to watch a woman dance

I feel my heart beating, and I wonder
Will it ever satisfy my longing?
I'm gonna hold on to you for as long as I can
For who knows, this dance may be our only dance

So we danced together, close and slow
So slow we're almost standing still
Her warm breath against my neck
Slowly breaking down my will
The room spins so I can barely stand
The song ends; then, she lets go of my hand
There’s so much I don’t understand
But I love to watch a woman dance
Yeah, I love to watch a woman dance
  میتونین اینجا گوشش بدین :

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر