۱۳۹۰ فروردین ۳۱, چهارشنبه

زاهدان

اهل کجایی؟ کجایی هستی؟! ... جواب وقتی تو کشوری غیر از وطنت باشی ساده است : ایرانی . اما در ایران یا در بین ایرانیا وقتی کسی می پرسه "بچه کجایی؟" چی باید بگیم؟ محل تولد؟ مثلا من تو قائم شهر (شاهی) به دنیا اومدم ولی فکر کنم کمتر از یک سالم بود که اومدیم تهران. پس نمیشه بگم من مازندرانی ام! . محل زندگی خانواده؟ خوب از اون وقتی که خاطرم قد میده ما یکی دو سالی آمریکا بودیم ، بعد پنج شیش سال تهران بودیم ، بعدش چار پنج سال بندر عباس ، همین حدودا کرمان ، یه ده سالی زاهدان ، دوباره تهران ، و حالا هم حدودا پنج ساله که دبی ایم...کسی می تونه بگه من بچه کجام؟ پس اینم کار نمی کنه . بعضیا من جمله خودم ، خودمونو نسبت می دیم به رگ و ریشه آبا و اجدادیمون . مثلا من خودمو کرمانی معرفی می کنم و پاسخ سوال "بچه کجایی؟" رو با ته خاطره ای خنک از شهری که فقط چار سال توش زندگی کردم میدم "کرمان". خوب این یه توجیهی داره ، تا جایی که ثبت شده می دونم آسد صالح ، پدر پدر بزرگم تمام عمرشو ، آسد محمد پدر بزرگم تمام عمرش ، آسد مهدی پدرم یه سی سالی از عمرشو و آسد هادی  ، خودم ، مختصری از عمرشو، تو کرمان زندگی کردن ، اینجوری میشه گفت من کرمانی ام . ولی اومدیم و چند سال دیگه یکی از دخترم پرسید "بچه کجایی؟" ، بعد بچه میشینه فکر می کنه میبینه از زمان پدر پدر پدر پدر سوخته اش همین جوری نمودار ، سیر نزولی داره و به خودش که می رسه کلا میشه صفر . حالا گیریم اونم رضایت داد و خودشو نسبت داد به شهر ندیده و نشناخته ، بچه اش چی بگه ؟! ... دیدین؟! اینم کار نمی کنه!.

آدمیزاد تو یه سنی میرسه به دوره ای که شخصیتش شکل میگیره ، افکار و عقایدش از آب و گل در میاد ، عاشق میشه ، راه زندگیشو انتخاب می کنه...آدم تو این دوره ، هر جا که باشه ، اونجا میشه شهر دلش ... من از هفده سالگی تا بیست و هفت سالگی زاهدان بودم . پارسال ، بعد از حدود ده سال ، سری زدم به شهر دلم :

-         بار دیگر شهری که دوست می داشتم...!
شهری که ماه را
به وضوح کامل درمیافتی
 شهری که عشق را
از ته دل می گریستی ...!
 آنجا که آفتاب
الهام شعر و نقاشی و موسیقی بود
 آنجا که کوچه ها
 چشم انتظار گذرهای عاشقانه
آنجا که سایه درختان بلند گز
 پناه قرار دزدانۀ  دل های بیقرار بود،

بار دیگر بازگشم
به شهری که ده سال
 عشق و عرفان و سلوک  و عروج را
 و لطف و لذت عاشق شدن را
 و آرام وآسایش باقی عمر را
 توشه کردم و برداشتم  و
                 سرگردان زندگی شدم... .!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر