۱۳۹۰ دی ۱۷, شنبه

معنى زنده بودنم به چند چيز بود، نازبانو، فرشته، سازهايم، چند خطى نوشتن يا كشيدن، رنگ آميختن، و گاه فنجانى قهوه سركشيدن.
مدتهاست نوايى از هيچ سازى برنيامده، انگار سالهاست نمى نويسم، نمى رنگم، قهوه سازم گلدان … فرشته ام پر شكسته گوشه اى نشسته، نازِبانو را دير زمانى است نكشيده ام ….
روزگارم بى معنى است … .

۱ نظر:

  1. ظاهرا این روزها دنیا به کام هیچکس نیست.اولیش نیستید آخریش هم نخواهید بود .معتقدم آدم باید خودش ،خودش رااز لابلای گرفتاریها بکشد بیرون تادر آنها غرق نشود.
    کوتاه نویس شده اید .برای شروع مجدد خیلی هم خوب.

    پاسخحذف