۱۳۹۰ مهر ۲۴, یکشنبه

الکی خوش

نمی دونم همۀ انواع بشر اینطوری ان یا فقط من چون از نظر تعداد تخته در مغزم دچار مضیقه هستم اینطوری ام. به عنوان آخرین کار امروز، فایل حساب کتابا مو زیر و رو کردم و فهمیدم به رقم دقیق اگه قرار باشه فردا کارام رو برنامه پیش بره باید سی ملیون چک روز بکشم . اصن جای نگرانی نبود ، تو حسابم مجموعاً سی ملیون پشه و شب پره و باد هوا و غیره به هم می رسه ! خُب پس مشکلی نیست . کامپیوترمو بستم ، تو کیف جاش دادم ، سوار ماشین شدم و به طرف خونه حرکت کردم . در هنگام اتوموبیل رانی به موارد ذیل اندیشیدم:
-          دلم برا دخترم که از صب ندیدمش تنگ شده .
-          خدا رو شکر سوژۀ بحث و جدل نداشتیم و کسی با دلخوری صب از خونه بیرون نرفته .
-          خونه یه تغییراتی در دکوراسیون لازم داره چون خیلی وقته همین طوری مونده و یه نواختیش یخورده دل آدمو میزنه . ایشالله جمعه یه حالی بهش بدیم .
-          ناز بانو امروز کنترل اعصابشو در دست داشته و با صبر و متانت سعی کرده با من و فرشتۀ سر به هوا مدارا کنه .
-          کلاً همه چی آرومه ، پس منم خوشحالم .
با روانی آسوده متمایل به شاد خوش رنگ ، خشنود از این همه احساس سادۀ خوشبختی ، اومدم خونه . به جان خودم اگه سر سوزنی از اینکه فردا چی بشه و چی نشه دل نگران باشم . مشکل فردا مال فرداس . امروز ، الان ، همینی که هست ، هر چی که هست ، عاشقونه اس ، دوسش دارم و راحتم .
الهی شکر ... .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر