۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

گذر عمر یعنی

گدز عمر یعنی...
یه روزی خونۀ هر کی می رفتی و قاب عکسی به دیوارش تراز نبود، بدون اجازه صاحبخونه صافش می کردی. الان تو خونۀ خودت یه ساله قاب عکست کجه و دست نمی کنی صافش کنی.
یه روزی تو دلت به آدمایی که گوشت قرمز نمی خورن و غذای جداگونه برای خودشون می پزن می خندیدی، الان با زنت سر اینکه چرا به فکر تو نیست و غذا رو با گوشت قرمز درست کرده دعوا می کنی.
یه روزی به پدر مادرای بچه های کوچیک ایراد می گرفتی که سر بچه نباید داد زد، الان با بچه کوچیکت بجز با داد ، حرفی نمی زنی.
یه روزی اگه رئیست می گفت این رنگهای قرمز و نارنجی رو از کاتولوگ حذف کن ، شاکی می شدی. الان به نظرت آبی سیر و خاکستری خیلی هم قشنگه.
یه روزی از شهرک صنعتی تا شهر رو پیاده میومدی. الان با ماشینت دنبال نزدیک ترین جای پارک به در ورودی می گردی.
یه روزی 400 صفحه کتاب رویه ضرب می خوندی. الان 4 صفحه رو به زور می خونی.
یه روزی کسی ازت نمی خواست، ولی چپ و راست ایده های نو می دادی. الان ازت می خوان، ولی هیچ ایده ای ، حتی دست چندمش به ذهنت نمی رسه.
یه روزی شعر می گفتی، ساز می زدی، الان نه می نویسی، نه ساز می زنی و نه میخونی.
یه روزی همه رو دوست داشتی، الان همه بالسویه اند، از بعضی نفرت هم داری.
یه روزی از هیچی خسته نمی شدی... الان خسته ای .... از همه چیز ...! 

۱ نظر: