۱۳۹۰ خرداد ۳۰, دوشنبه

سپیده

قد خاله سوسکه بود ، نه اصن خود خاله سوسکه بود اولین بار که دیدمش ! رفته بودیم خواستگاری . فسقله بچۀ سه چار ساله همینجوری نیشش تا بناگوش باز بود بربر نیگام می کرد . عوض اینکه این یه الف بچه از من خجالت بکشه من بودم که سرمو مینداختم پایین چِشَم تو چشش نیافته ! دفۀ دوم یه مُش شکلات آبنبات براش بردم که همچین تحویلی نگرفت . از مامانش پرسیده بود این یالغوز و چی باید صدا بزنیم پس فردا که شوهر خاله مون شد ؟! مامانش به طریق مألوف خونواده شون گفته بود صداش کنین کاکا هادی . اینا دیدن نه بابا این یارو قرتی تر از این حرفاست ، همون عمو هادی صدام زدن ، همین بَسَم بود .
عمو هادی کلا موجود باحالی بود . یکی از کارای باحالش به زعم خاله سوسکه این بود که موقۀ غذا اینو می خورم اونو نمی خورم نمی کرد ، همه چی می خورد ، حتی اگه کاغذم میذاشتی جلوش می خورد ! دور و وریاش فکر کردن من بهم برخورده این اینو گفته ، من اصن بهم برنخورده بود . اصن نمی شد از این بهت بربخوره ! بسکه شیرین بود و دوست داشتنی! .
یادم نمیاد از دستش تا حالا ناراحت شده باشم . از دست داداشش چرا ، باباش چرا ، مامانش چرا ... ولی از این ؟ اصن نمی شد ازش ناراحت بشی . از آدمی که دائم با دو تا چال فسقلی رو گونه هاش کرکر می خندید ، نمی شد ناراحت شد ، هیچ رقمه !
وقتی ازدواج میکنی یه سری آدم جدید به فامیلات اضافه میشن . بعضیاشون فامیل تر میشن ، بعضیا مث این یکی ، از فامیل درجه یکم جلو میزنن ! یادم نمیاد از خوشحالی دیدن دوبارۀ یه نفر بعدِ یه مدت ، اشک تو چشام جمع شده باشه . واسه این شد !
حالا بزرگ شده ، کمتر میخنده ، دچار دردای آدم بزرگا شده دیگه ، چرا همه دروغ میگن و ، سهراب سپهری و ، از اینا ... .
دلم نمی خواد بزرگ بشه . آدما هر چی بزرگ تر میشن ، غصه هاشون بیشتر میشه . دلم نمی خواد غصه بخوره . دلم نمی خواد تلخیای روزگار از شیرینی وجودش کم کنه .
ولی میشه ، بزرگ میشه ، می دونم یه روز با اشکام گند میزنم به آرایش عروسش ، بعد فامیلاشون میگن این شوهر خالۀ عروس چه آدم ضایعیه ! .
آرزو نمی کنم دانشگا یه رشتۀ خوب قبول بشه ، آرزو نمی کنم یه شوهر خوب گیرش بیاد ، آرزو نمی کنم پولدار بشه ، فقط آرزو می کنم از ته دل همیشه شاد باشه ، همیشه چال روی گونه هاش بر قرار ، خونوادۀ خوبش در کنار ، دیگ پلوش پر بخار ، ... همیشۀ روزگار ، همیشۀ روزگار ، همیشۀ روزگار .............................. .

۲ نظر:

  1. پــــــــــس مــــــن چــــــــــی؟؟؟؟؟؟؟

    پاسخحذف
  2. ای وای... شرمنده م کردین! واسه من هم عمو هادی دوست داشتــــنــــی ترین موجود دنیاس!!
    تو خونواده ی ما نوبت من که رسید بابا دیگه حوصله ی بچه ها رو نداشت. اما شما همیشه با حوصله و مهربون با من بازی میکردین. یه عالمه چیزای خوب یادم دادین. چیزایی که اگه شما یادم نمیدادین هیچکس دیگه ای هم یادم نمیداد! دوســــتون دارم!

    پاسخحذف