۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۳, جمعه

سی سال آزگار ، سیگار - قسمت پنجم

اندر مواردی که سیگار خیلی می چسبید (چقدر این فعل زمان گذشته چسبیدن ، چسبید !!!) ... جدی من دیگه سیگار نمی کشم ؟ یکی یه چک بزنه تو صورت من مطمئن شم خواب نمی بینم ! .... خیله خوب ، خیله خوب ...یواش ! هل ندین همدیگه رو ، برین تو صف ... نگا کن ! این همه آدم مشتاق چک زدن تو گوش من بودن؟! بابا دمتون گرم ... ما که همیشه گفته بودیم خاک پای ملت ایران ، محمد رضا شجریان ... !

حالا برگردیم سر مواردی که سیگار خیلی می چسبید (چقدر این فعل زمان گذشته چسبیدن ، چسبید !!!) ... جدی من دیگه سیگار نمی کشم ؟ یکی یه چک بزنه .... هه هه هه ، خوشتون اومد بچه مردم و کتک زدین نه ؟!؟ قربون دستتون ، بیدارم ، دیگه زحمت نکشین.

آره ، می گفتم که در موارد و موقعیت های مختلفی ، سیگار خیلی می چسبید (چقدر این فعل زمان گذشته چسبیدن ، چسبید !!!) ... جدی من دیگه سیگار نمی کشم ؟ یکی یه ... بابا تو خودت تنت میخاره واسه تو گوشی خوردن ها !!! اصن بذار فعلشو عوض کنیم بلکه از شر این کتک و کتک کاری خلاص شیم . اینطوری:

اندر مواردی که سیگار خیلی مزه می داد (چقدر این فعل زمان گذشته مزه دادن ، مزه داد !!!) ... جدی من دیگه سیگار نمی کشم ؟ یکی یه چک بزنه..................... دیوانه ...مریض ....روانی !!!!!

اندر مواردی که سیگار خیلی با حال بود (چقدر این فعل ....) ....شرمنده ام امروز گویا سوزنم گیر کرده ... لابد از عوارض ترک سیگاره.....ببینم ؟!......جدی من دیگه سیگار نمی کشم ؟ یکی یه چک ......... .

فهمیدم چکار کنم ، به جای اینکه موارد رو لیست کنم ، یه مروری با هم می کنیم یه روز معمولی یه آدم سیگاری رو در زمانی که سیگار می کشید :

  - آقای سیگاری صبح که از خواب پا می شد (یاد کتابای مربع شکل سفید رنگ بچه ها افتادم : آقای شکمو ، آقای خواب آلود ، ...، به لطف گوگل همه مون فهمیدیم نویسنده شون کی بوده و تولدش کی هست ...) خلاصه ، آقای سیگاری دست و صورتشو می شست و قهوه شو درست می کرد و می ریخت تو ماگ اختصاصی شو بعد از اولین قلپ ، اولین سیگار روزشو روشن می کرد . ضمن پک زدن به سیگار و فکر کردن به کارهای پیش روی اون روز و نوشیدن قهوه ، حواسش بود قهوه شو یه دفعه تموم نکنه و یه مقدار برای همراهی با سیگار دوم باقی بذاره . وقتی که قهوه موجود در ماگ به یک سوم آخرش می رسید ، سیگار دوم روشن می شد . قهوه و سیگار که تموم می شد ، می رفت کفش و کلاه می کرد و روونه کار و کاسبیش می شد .

  - اصولا راه افتادن ماشین آقای سیگاری شامل مراحل زیر می شد:
استارت - باز کردن شیشیه و بستن کمر بند به طور هم زمان - روشن کردن سیگار - دنده یک - حرکت !
اگر مسیر کوتاه بود که خوب یه دونه سیگار کفاف می داد . ولی اگر زمان طی مسیر تا رسیدن به مقصد مجال میداد ، خوب چرا که نه ؟! (من و تو بیناش نیش تا بنا گوش باز شده ندا رو ول کنن داستان منو بچسبن !)

  - آقای سیگاری می رسید به محل کارش و پشت کامپیوترش مستقر می شد و شروع می کرد به چک کردن ایمیل هاش . اگر ایمیل ها درخواست خرید جدید یا سفارش و یا خلاصه چیزای روتین روزانه بود ، که خوب با هر ایمیل یه سیگار ، ولی اگر کار بیخ پیدا می کرد و درد سر ساز بود ، خوب چرا که نه ؟! (این من و تو تی وی هم یه رگه هایی از فرمول های موفقیت رو کشف کرده ها !!)

  - در این بین دستگاه قهوه ساز خر خر کنان قهوه می ساخت و می داد دست آقای سیگاری و ایشون هم که دست رد به سیگار توام با قهوه نمی زد.

  - ظهر می شد و داستان از دو حالت خارج نبود ، یا آقای سیگاری زنگ می زد یه چلو کبابی ، پیتزایی ، ساندویچی ، بالاخره یه کوفتی سفارش می داد و تا رسیدن آقای دلیوری ، بسته به سرعت عمل سرویس رستوران ، چند تایی سیگار دود می کرد (انتظار ، پایه سیگار کشیدنه همیشه ) . یا سفارش نهار نمی داد و با شکم خالی سر می کرد تا غروب و البته برای اینکه گرسنگی فشار نیاره سیگار بهترین علاج بود .

  - خوب ، عصر می شد و آقای سیگاری بر میگشت خونه ، برای برگشت همون پروسه روشن کردن ماشین دوباره تکرار می شد .

  - آدم عصر که از سر کار برمیگرده خوب طبیعتا خسته است و میخواد یه خستگیی در کنه . آقای سیگاری رو صندلی راحتیش ولو می شد و سیگاری میگیراند و به اخبار خونه با زیر نویس غر و لند و اخ دیگه خسته شدم از این زندگی از زبان خانوم خونه گوش می داد . هر از گاهی هم سری به نشونه تایید تکون می داد و پک روشن فکرانه ای به سیگارش می زد و در پایان ضمن له کردن ته سیگار در جا سیگاری گود چینیش ، به تنها چیزی که فکر می کرد این بود که : اه ، اینقدر غر زد نذاشت بفهمیم سیگارمونو چجوری کشیدیم !!! 

  - آقای سیگاری نقاشی می کرد ، تار هم می ساخت ، تار هم می زد ، خط خوبی هم داشت ، ... مرد بقال از من پرسید : چند بکس مارلبورو میخواهی ؟ ، من از او پرسیدم : اشنو ویژه هر نخ چند ؟!؟!...مخلص کلام اینکه اصولا سیگار پایه کلیه امورات مربوط به هنر نیز می باشد ... نکنه حالا که سیگار نمی کشم نتونم ساز بزنم ، شعر بگم ، نقاشی کنم ؟!؟ حالا فعلا که دست به نوشتنم راه افتاده و مسببش اتفاقا سیگار نکشیدن بوده ... به نظرم اینا همه اش تلقینه ... .

  - معمولا روز تموم نمی شد اگر جر و بحثی بین آقای سیگاری و خانومش در نمی گرفت . آفتاب هر روز قبل ازغروب یه سرکی به خونه آقای سیگاری می کشید چک می کرد ببینه اینا دعوای امروزشونو کردن یا نه ، بعد که خیالش راحت می شد آقای سیگاری داد و هوارش رو کرده و الان نشسته با دست لرزون از عصبانیت ، هوف و هوف از سیگارش محکم کام میگیره ، دُم نورانیشو میذاشت رو کولش و غروب میکرد. این تیکه شو خالی بندی اومدم چون اصن خونه آقای سیگاری پنجره رو به آفتاب نداره که موقع غروب ، خورشید خانوم بتونه سرکی بکشه یا نکشه . اگر داشت که خوب مث آدم کنار زنش دو تایی میشستن دم پنجره و دستاشونو گره میدادن به هم و از تماشای غروب لذت میبردن و صد البته چه لذتی بالا تر از این که آدم در همین حین سیگاری هم بکشه و دود سیگارشو بده لابلای نارنجی بنفش مسحور کننده غروب... .

  - سیگار بعد از شام که خوب وحی مُنزل بود و بعدش نوبت تلوزیون می شد . اگر خدا رحم می کرد و قضیه به فیلم سینمایی سریالی چیزی ختم می شد که خوب مایه اش دو سه تا سیگار بود . ولی اگر یه وقت خدای نکرده فوتبال پخش می شد ، زیر پنج نخ راه نداشت . خدا نکنه اگر تیم ملی بازی داشت ، هر ده دقیقه یه سیگار . اگر علی دایی هم بازی می کرد که دیگه هیچی ، یه پاکت سیگار همون چهل و پنج دقیقه اول خالی میشد !!!!

  - آقای سیگاری آخرای شب تلویزیونو خاموش می کرد و میشست تو سکوت مطلق آخرین سیگارشم می کشید و بعد پا میشد مسواکشو میزد و می رفت تو رختخواب . تو رختخواب سانسور و سانسور و سانسور ، بعد پوزیشن و عوض می کرد و سانسور و سانسور ، بعد ای بابا تو یخچاله ؟ صد بار گفتم بذارش تو همین کشوی اطاق خواب و سانسور و سانسور و سانسور و خلاصه آخر سر اون جعبه دستمال کاغذی رو رد کن بیاد و سانسور و سانسور و... بعد با لبخندی از سر رضایت پا می شد می رفت تو تاریکی روی مبل ولو میشد یه سیگار دیگه هم می کشید و بر می گشت کپه مرگشو میذاشت ، ...........تا یه صبح دیگه و یه قهوه دیگه و ....... .

جالب بود نه ؟!...پس تا برنامه بعد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر