۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه

نا تمام از پست قبل

اول پست قبلی که نوشتم این متن بالای هجده ساله ، یکی دو نفر آدم عاقل کامل بالغ ( تو این روزگار همین یکی دو نفر هم که واجد هرچهار تا شرط باشن به سختی پیدا میشه – فراموش نکنین آدم بودن هم جزو شرایط به حساب میاد !) گفتن ما که با خوندن این پست هیچ احساس بالای هیجده سالی بهمون دست نداد ! سرکاری بود ؟ . از شما چه پنهون چند تا بچه زیر هیجده سال هم اومدن گفتن : برو عمو کونتو بشور! با این چیزشعرای  تو فلان ماچه خرم تر نمیشه !!! ... گفتم : جان ؟!؟!؟ ... ببخشید شما چن سالتونه اونوقت که اینقدر با کمالات هستین ؟ یکی گفت شونزده ، اون یکی گفت چارده یه جقله ای هم اون وسط بود گفت : هشت !!! ... گفتم توله سگ تو دیگه چرا ؟! گفت : امان اژ رفیق بد ، البته ژغال خوبم بی تاشیر نبوده !!! . فهمیدم بابا ماشالله من چه خوب پاستوریزه موندم هنوز! فکر کنم مواد نگهدارنده مجاز خونم خارجی بوده ! . بعد ببین یه سری دوست دارم اینجا که بینشون بی تربیته و خلاف سنگینه منم ! فکر کن اونا دیگه چقد اصغرلیزه همو منیژه ان ! یکی یه قواره از چارراه شیر پاستوریزه پشت قباله شونه . الان که به دوستای حال حاضر و دوستای قدیمی فکر می کنم می بینم درسته که ما تا حالا حتی کلماتی در حد پدر سوخته یا بی شعور از آقای الف میم.الف (صداش می کنیم : جیم.آی کلادار.میم.عین.الف.میم.خ.الف) نشنیدیم ، ولی میم.شین هم که از دوستای قدیمیه و اگه میچلوندیش یه کاسه شیره ناب ازش می چکید ، دوست خوبی بود . دوستای قدیم ، دوستای جدید ، همه شون آدمای خوبین . همه خوبن ، همه آدمن . این از همه چیز مهم تره ... .
از موضوعات ناتمام پست قبل ، دیگه جونم براتون بگه که از دست آقای Elmer به سلامت گریختم ، امروز ظهر بردمشون رستوران آبشار چلوکباب کوفت فرمودن دو لپی ، و اضافه کردن گور پدر تحریم محریم -    Prohibition Mrohibition- باید هر جوری هست یه نمایندگی تو ایران داشته باشیم ، غذاهاتون خیلی خوشمزه است . بعد از ناهار هم گویا فهمیدن گورشونو طرفای ابوظبی گم کردن ، رفتن پیداش کنن ... آخیش !!!
ما یک افاضاتی هم در باب اندام خط کش طور خانومای چینی در پست قبلی فرمودیم ، گویا به مذاق خالق دو عالم خوش نیومد . فوری تلافیشو سرمون درآورد . داستانش اینجوری شد که در یک مرکز خریدی به اسم سیتی سنتر داشتیم به حالت هروله سعی بین پله برقی و موال می نمودیم که چشمتون روز بد که نبینه هیچی ، ایشالله فقط چیزای خوب خوب ببینه ، عین همین که ما دیدیم ! ... یه خانوم چینی خوشششگل اون وسظ وایساده بود ، هیکل میکل آنژ تراش ، لباس از اونا که بالاش یه کم پایین تر از خط وسط ، پایینش یه کم بالا تر از حد وسط ، برآمدیگیهای پیشین و پسینش اگه پروتز سیلیکون بوده که دست جراحش درد نکنه شاهکار کرده بود ، اگرم کار خدا بوده که ما غلط کردیم تو پست قبلی زر زیادی زدیم گفتیم عقب جلوی خانومای چینی راست تیغه شاقوله ! . اینکه چرا همچین موجودی به جای اینکه تو هالیوود باشه وسط سیتی سنتر بود بماند ، هیشکی جلو پاشو نگا نمی کرد !، مرد و زن و بچه مبهوت طرف بودن ، همه همینجوری به هم تنه می زدن و تا حد ممکن قدمشونو کند می کردن و دور و بر یارو می چرخیدن . ازش رد میشدن و بعد با قیافه ای که انگار آها ! یادم رفت نمک بخرم ، بر می گشتن و یه دور دیگه این شاهکار خلقتو ورانداز می کردن . و بعد دوباره می گفتن حالا ولش کن نمک که داریم و باز می چرخیدن و یه بار دیگه سیر سیل می شدن . تو این هیر و ویر من در حالی که گردنم تا منتها علیه سمت راست چرخیده بود ، از راهروی اصلی وارد دردسشویی که سمت چپم بود شدم  و تا لحظه ای که کنج در اتوماتیک طرفو از دیدم پنهون کرد سرمو بر نگردوندم . رومو که برگردوندم خودمو تو آینه دستشویی دیدم . یه خانومی سمت راستم داشت تو آینه رژ می زد ، یه خانومی هم سمت چپم داشت چتریاشو با سر انگشتاش اینور اونور می داد . قبل از اینکه بتونم فکر کنم اِ این آقایون چقد شکل خانومان ، تو آینه یه خانومی از پشت سرم در حالی که دامنشو رو کمرش از چپ و راست بالا می کشید از توالت اومد بیرون و یه صدای نازک وَی مانندی از خودش درآورد و من پا گذاشتم به فرار ... یه در زود پیچیده بودم !!!  تو راهروی اصلی هرچند دسشویی مردونه سمت چپم بود دوباره رفتم به راست ، خانوم چینیه رو یه بار دیگه بر انداز کردم ، بعد گفتم ای بابا دسشویی که اون ور بود ، برگشتم دوباره نگاش کردم ، بعد یادم افتاد نمک نخریدم ، بعد دیدم ولش کن نمک داریم حالا ، و بالاخره در حالی که داشتم می ترکیدم گفتم : خدایا  گه خوردم دیروز راجع به بندگان چینی ات اونجوری نوشتم ! بذا بریم شاشمونو بکنیم !!!
و اما داستان کیوجینگ که تو پست قبل هنوز شروع نشده نیمه تموم موند ، وارد مراحل جدیدتری شد . امروز خیلی به این داستان فکر می کردم و همینجور ماجرا رو تو ذهنم پر و بال دادم . اینقدر که دیدم چه خوبه این یه داستان مجزا بشه و حیفه که قاطی پستای بی سر و ته من تلف بشه . اینه که تصمیم گرفتم این داستانو به صورت مجزا پیش ببرم . روش کار کنم و یه کار شسته رفته ازش در بیارم . سوژه خوبی به سرم زده و ماجرا فقط یه روال عشق و عاشقی نیست ، بحث خیلی خصلتای آدمیزادی دیگه در قالب داستان میاد وسط که گفتم ، حیفه سرهم بندی بشه . می نویسم ، کامل که شد فصل به فصل براتون میذارم اینجا . قول میدم !
یه نکته کوچولوی دیگه : این وبلاگ نو پاست . یعنی پا نداره ، اصلا دست هم نداره ! یه بچه قورباغه سیاه ریزه میزه است با یه دم فینگیلی که تو فسقله آبگیر ده دوازده تا خواننده وول می خوره تا یه روزی دست و پا درآره . واسه همین نویسنده اش سعی می کنه سبک های مختلفی رو امتحان کنه ببینه تو کدوم یکی استعدادش بیشتره . یه وقتایی طنز می نویسه ، یه وقتایی جدی . گاهی اوقات شعر و ترجمه ، گاه وقتی از روزمرگی ، بعضی وقتا هم یه کم بی تربیتی .خلاصه که داره تست میکنه . اگر احساس می کنین در برابر این وبلاگ شبیه یه موش کوچولوی آزمایشگاهی شدین ، خوب احساس قشنگیه !!! الان ملت همه تو خونشون همستر دارن کلی هم بهش می رسن . از آدم بودن با این هوار مثیبتِ آدم بودن ، که بهتره !!!!...
زحمت بکشین نظر بدین ، ایراد بگیرین و نکته های گفتنی رو حتما بگین . یکی گفت دیزاین و فرمت وبلاگت همچین چنگی به دل نمی زنه ، یخورده دستکاریش کردم ، فکر کنم خوندن مطالب هم راحت تر شده باشه . خلاصه اینکه خوندن حلال ، نظر ندادن حرام !!! لطف می کنین like فیس بوک رو کلیک می کنین ، اما انتظار لطف بیشتری ازتون دارم . منظورم از لطف ، به به و چه چه نیست ، می دونین که ؟ . هر نکته ای که به نظرتون رسید بگین .
ارادت بند ... تا بعد ...

۲ نظر:

  1. بقول اون آقاهه تو اون سریاله التماس نکن!این جماعت خواننده میان یواشکی میخونن میرن.از من میشنویی شما کارتو بکن.اون چیری که دوست داری رو بنویس.خواننده های علاقه مند خودشون پیدات می کنن.همونطور که من پیدا کردم

    پاسخحذف