۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه

جناب سوسک


سوسک دوان دوان می گریخت
من در پی اش
مصمم به نابودی اش
تخت کفشم در یک قدمی ملاج اش بود
           (به اندازه قدم سوسک نه آدم)
که به فریاد درآمد:
           پــــا نگه دار !!!
           دیشب در قبرستان
           گازی از گونهء معشوق درگذشته ات گرفته ام !

فروریختم
کنار سوسک روی زمین دراز کشیدم
گونه ام را بر کاشی سرد کف مستراح چسباندم
و زل زدم در چشمان سوسک
که شاخک هایش از جنبش باز نمی ایستادند

لب بر دهانش گذاشتم و بوسیدمش
راست میگفت
                 طعم تو را می داد !!!

فقط یادم رفت
بپرسم از جناب سوسک
آخرین وعده غذایی اش گونه تو بود
یا پس از آن ناخنکی هم به دیواره چاه توالت کشیده بود
که آن چیز ،
آن طور
دور دهانش ماسیده بود.........!!!!!!!!!!!!!!!!!!

۱ نظر: