۱۳۹۰ اردیبهشت ۳۰, جمعه

ای وای دل ، ای وای ما

دلم یک مرگیش هست ، دیشب دیر وقت اومد خونه . صاحاب که نداره بی صاب مونده ! میره واسه خودش ولگردی ، نصفه شب بر می گرده ، بعد تازه ناز و عشوه ام میاد واسه من . یه شب میاد میگه به دادم برس بد جوری سوختم ! ، یه دفه شکسته و درب و داغون میاد باید با هزار مصیبت سر همش کنم . دیشب فکر کنم رفته بود پای قمار ، اومد گفت : باختم ! بد جوری ام باختم ! ... اولش رو ترش کردم برگشتم بش گفتم حقته ! چشت کور می خواستی نری پی یللی تللی . گفت : نه به خدا ! رفته بودم همینجوری یه دوری بزنم !  گفتم آره ارواح دلت ! گفت : من خودم اصل دلم ، دیگه ارواح دلم چه صیغه ایه ؟! گفتم بالاخره ...، رفتی معلوم نیست کدوم قبرستونی چشت به چی افتاده که دار و ندارتو گذاشتی اومدی ... گفت : نه به جان صاحبم ! گفتم تو اگه صاحاب داشتی وضع من بهتر از این حرفا بود . حالا بشین صاف و ساده بگو ببینم چه دردته ؟ تو که همیشه ادعای صاف و پاک بودنت میشه ، ببینم می تونی دو کلمه مث بچه آدم راستشو بگی یا نه ؟ تو که از روزی که یادم میاد همیشه اینقدر مهربون و فداکار بودی ، تو که می دونم از برگ گل نازک تری ... (راهش همین بود ، واسه اینکه سفره شو پهن کنه باید تعریف تمجید شو می کردم.) گفت : آخیش ... با حرفات گرم شدم ! ... تو دلم گفتم غلط کردی ! فهمید ، آزرده شد (عجب خبطی کردم !!!) گفت : خر خدا آدم که تو دلش ، به دلش فحش نمی ده !!! ... گفتم ببین داری شورشو درمیاری ها !! گفت : خوب فوقش یه خورده دل شوره می گیری ! چطو موهات که شوره میزنه صد تا شامپو عوض می کنی ، بذا یک کم هم من شور بزنم ببینم تو چیکار می کنی ؟! . گفتم استاد لغت بازی ای ها ! گفت : چاکرتیم ، پیش خودت درس گرفتیم !
خلاصه یه نیم ساعتی همینجوری زمین و آسمون به هم بافتیم ببینیم میگه چی بهش گذشته یا نه . وسط حرفا یه دفه دراومد که : هیچوقت شده بشماری چند بار تا حالا منو دودستی دادی به یکی دیگه ؟! ... جا خوردم ... فوری پرید گفت : اوی اوی اوی اوی ... به خودت نگیریا ! شما آدما آدم نیستین که ، تا ناراحت میشین اول دلتونو می خورین ! رو مود دلخوری نیافتی که حوصله ندارم تو معده روده ات بالا پایین بشم ! دفه پیش تا از روده ات اومدم بیرون حسابی چرکین شدم . ... گفتم نه ناراحت نشدم ، بیشتر رفتم تو فکر ، راست می گی ، چند بار میشه ؟!؟ ... نمی دونم ، شاید پنج شیش بار ، چطور ؟! گفت خوب بدبخت ، این همه منو بند یکی کردی ، چی گیر خودت اومده ؟ گفتم آهاااا ، دست رو خودت نذار که پر خونی ! گفت : ریش ریشم !
و اینجوری شد که بندش پاره شد و زد زیر گریه ، اشک که نمی ریخت ، همش خون ! نمی دونم وسط هق هق اش بود یا تاپ تاپش که با کلماتی نیم فرو خورده گفت : دیدم تو هروقت منو میدی یه نفر دیگه ببره ، هیچی نصیب خودت نمیشه ، من پر عطوفت رو میدی ، به جاش یه تیکه سنگ میگیری . ایندفه سر خود رفتم خودمو باختم ... نمی بایست این کارو می کردم ...، تو صاحبم بودی ناسلامتی ، باید ازت اجازه می گرفتم ، باید خودتم می بودی ... حالا که بدون تو رفتم ، گیر افتادم . نگرانم . نمی دونم باید چکار کنم؟ ... می ترسم ! ، می ترسم چون می دونم تو منو آخرین بار برای همیشه سپرده بودی به یکی و امضا دادی که دیگه هیچوقت پسم نگیری . حالا من بسته به یکی دیگه ام ... میگم حالا چیکار کنیم ها ااا ؟!؟!
گفتم : ناز من ، نازک من ، تو اینقدر بزرگی که اگه صد بار دیگه هم ببازی چیزی ازت کم نمیشه . هر کی ازت تا حالا برده اینقدر بهش رسیده که واسه هفت پشتش بس باشه . حالا طرف کی هست ؟!؟!
گفت : هر کی هست من الان خوشم .
دیشب بالاخره دلم آروم گرفت ، خسته بود و خوابش برد . تو خواب می دید که تنگ تر و تنگ تر میشه ، برای اونی که بهش باخته بود ... .

۱ نظر:

  1. ghashang bood... kheili ghashang. yani asheghe hamin bazi ba kalamatam! vali khodemooonimaaa ajiiib mashkook mizanin :D

    پاسخحذف